کسب دانش و تجربه از سخنوران حرفه ای از زبان جان سی مکسول
سخنرانی حرفه ای ، تبدیل به ارتباطات حرفه ای میشود …
این کاری است که من انجام دادم ، من سخنرانی در حوزه های مختلف و با مهارتهای متفاوت را مورد مطالعه قرار داده ام و در اینجا بعضی از چیزهایی که یاد گرفته ام و به من کمک بزرگی کزده است را نقل میکنم …
من با مشاهده والتر کرانکایت ، صمیمیت را یاد گرفتم
چیزی که کرانکایت را بسیار مؤثر میکرد توانایی او در ایجاد صمیمیت با بینندگان بود قبل از پخش برنامه های ،او مردم عادت داشتند از طریق خواندن ،روزنامه گوش دادن به ،رادیو شنیدن صدای آرام راویان فیلم های خبری یا گوش دادن به سخنرانیهای سیاست ،مداران اخبار روز را دریافت کنند اما ارتباطات در دههٔ شصت در حال تغییر بود.
نیک مورگان گوینده نویسنده و مربی در مورد تغییر نوع ارتباطات از سخنرانی عمومی در فضاهای بزرگ به ارتباطات صمیمیتر نوشته است. او میگوید: استفاده روزافزون از بلندگوها و فناوریهای صوتی اجازه داد تا برای سخنرانی در جمع های بزرگ به تلاش جسمانی کمتری نیاز باشد اما تغییر واقعی در سبک سخنرانی ها بعداً رخ داد.
این تغییر معمولاً به مناظره های ریاست جمهوری کندی نیکسون در سال ۱۹۶۰ نسبت داده میشود که اولین بار از تلویزیون پخش شدند اما در واقع این تغییر در دههٔ ۱۹۵۰ اتفاق چون مردم فضاهای باز و سالنهای سخنرانی را ترک کردند و برای راحتی بیشتر به صفحه نمایش کوچکی در فضای صمیمی خانه رو آوردند.
ما به جای تماشای یک سخنران که از روی صحنه های دور ما را مخاطب قرار می دهد والتر کرانکایت را به خانه هایمان دعوت کردیم وقتی قاب تلویزیون سر و شانه های او را از نمایی نزدیک نشان میداد به نظر میرسید که کرانکایت از چند قدمی با ما صحبت میکند.
یعنی در فضایی که معمولاً برای صحبت در مورد مسائل نسبتاً شخصی با افراد معتمد به کار میرود این تماس شخصی نزدیک یا حداقل تصوران باعث شد احساس کنیم با کرانکایت و دیگر چهرههای تلویزیونی ارتباط داریم.
آنها به طور ضمنی در ذهن ما قابل اعتماد شدند بدیهی است در این فضای به ظاهر صمیمی که توسط تلویزیون ایجاد شده بود رویکرد قدیمی سخنرانیهای پرتحرک در جمع با حرکات چشمگیر عبارات دهان پرکن و لحن فاخر دیگر جایی نداشت.
آنچه در عوض به آن نیاز داشتیم و به دستش آوردیم گفت و گویی شخصی متناسب با این محیط دنج بود با گذشت ،زمان توهم نزدیکی جسمانی که توسط تلویزیون منتقل می،شود در همهٔ مخاطبان انتظار نزدیکی مکانی و احساسی با گوینده را ایجاد کرد.
به خاطر تلویزیون مردم انتظار داشتند که ارتباط حالا گفت و گویی شخصی تر باشد مردم کمتر به دنبال ظاهر اجرای سخنران بودند و بیشتر صمیمیت و گرمای ارتباطات پیدا میکردم.
را مدنظر داشتند به عنوان یک سخنران من هم باید راهی برای ایجاد این صمیمیت من متوجه شده ام که وقتی روی چهارپایهٔ صحنه مینشینم و مخاطبانم را با لحنی محاوره ای مورد خطاب قرار میدهم.
میتوانم ارتباط شخصی تری با آنها ایجاد کنم من عاشق این کارم وقتی که مینشینم میتوانم ببینم که تماشاچیان آرام تر میشوند همین اقدام کوچک ارتباط ما را متحول میکند.
من با مشاهده جان اف کندی ارزش طبیعی بودن را یاد گرفتم
در مورد مناظره سال ۱۹۶۰ بین جان اف کندی و ریچارد نیکسون مطالب زیادی نوشته شده است این اولین مناظره ریاست جمهوری بود که از تلویزیون پخش شد و بسیاری از تحلیلگران مدعی هستند.
که این مناظره سیاست آمریکا را برای همیشه تغییر داد یادم میآید وقتی سیزده ساله بودم این مناظره را از تلویزیون تماشا کردم و شیفته کندی شدم در حالی که نیکسون خجالتی و ناراحت به نظر میرسید کندی با لبخند راحت و لحن طبیعی اش آرام و شاداب دیده میشد.
به نظر میرسید که زبان بدن او مناسب آن موقعیت بود و پاسخهایش دقیقاً به اندازۀ کافی بودند من حتی در نوجوانی میتوانستم حرف های او را بفهمم و خط فکری او را دنبال کنم.
پس از انتخاب کندی به عنوان رئیس جمهور مانند بسیاری از جوانان کشورمان سخنرانی ها او را دنبال میکردم و سعی میکردم هر زمان که میشود به صحبتهای او گوش بدهم.
یکی از چیزهایی که از او شنیدم و واقعاً در دوران نوجوانی به دلم ،نشست این بود هرکس یک سخنرانی برای تغییر جهان در خود دارد این سخنان کندی آرزویی را در دلم کاشت که هنوز بعد از شصت سال ثمر میدهد.
من از آن زمان متعهد به کمک به مردم و تغییر دنیای پیرامونم از طریق ارتباط بوده ام.
من با مشاهده ای وی هیل زمان بندی را یاد گرفتم
ای وی هیل واعظی در لس آنجلس بود که تأثیر مثبت زیادی در جامعه آفریقایی تبارهای آمریکا داشت.
او یک بار از من دعوت کرد تا در کلیسایش موعظه کنم و من این را افتخار بزرگی میدانستم وقتی موعظه او را تماشا کردم دیدم که زمان بندی او بی عیب و نقص است.
وقتی او به بخش بسیار لطیفی از پیامش میرسید مکث می.کرد به آرامی در لبهٔ صحنه راه میرفت تا با مخاطبانش ارتباط برقرار کند و فرصت میداد تا سالن کاملاً ساکت شود.
بعد با صدایی آهسته با احساس و ملایمت زیاد صحبت میکرد همه از صحبت های او متأثر میشدند چون او سخنانش را به روشی درست و در زمان مناسب بیان می کرد او برای من الگو شد وقتی روی صحنه راه میروم مکث میکنم و سرعت حرف زدنم را کم میکنم.
تا نکته مهمی را بیان کنم در واقع از روشهایی استفاده میکنم که با مشاهده ای وی هیل یاد گرفتم من آموختم که این کارها را به خوبی انجام دهم نه با همان تأثیرگذاری.
من با مشاهده رونالد ریگان شفافیت را یاد گرفتم
زمانی که رونالد ریگان به عنوان چهلمین رئیس جمهور ایالات متحده خدمت میکرد من عاشق تماشای سخنرانیهای او بودم ریگان که اغلب از او به عنوان سخنوری بزرگ یاد میشود.
توانست با مخاطبان خود ارتباط برقرار کند چون کلماتی را انتخاب میکرد که ساده قانع کننده و قابل فهم بودند او با استفاده از عباراتی حکیمانه و در عین حال ساده و قابل نقل با مخاطبانش ارتباط برقرار میکرد از جمله اینکه ما نمیتوانیم به همه کمک کنیم اما همه میتوانند به کسی کمک کنند.
صلح، فقدان تعارض نیست؛ بلکه توانایی مدیریت تعارضات با روشهای مسالمت آمیزاست
کسادی بازار وقتی است که همسایه ات بیکار میشود اما رکود اقتصادی وقتی است که خودت بیکار میشوی.
وقتی نمیتوانی کاری کنی که دیگران نور را ببیند کاری کن که گرما را احساس کنند تورم مثل یک دزد ،خشن به اندازه یک زورگیر ترسناک و به اندازه یک قاتل کشنده.
من همیشه بر این باور بوده ام که اگر به جای اینکه در مورد هم صحبت کنیم با هم صحبت میکردیم بسیاری از مشکلات در دنیا از بین میرفتند آقای گورباچف این دیوار را خراب کن.
بسیاری از سخنرانان سعی میکنند مخاطبان خود را با هوشمندی شان تحت تأثیر قرار .دهند ریگان سعی میکرد با ساده بودن پیامش بر مخاطبانش تأثیر بگذارد.
من با مشاهده مارگارت تاچر اعتماد بخشی را یاد گرفتم
در سال ۱۹۷۹ ، مارگارت تاچر اولین زنی شد که به عنوان نخست وزیر بریتانیا خدمت کرد و تا سال ۱۹۹۰ این سمت را بر عهده داشت.
او با نام مستعار بانوی آهنین اعتماد به نفس و قدرت خود را به عنوان یک رهبر و سخنور به دیگران نشان میداد و از ملاقات با رهبران احزاب مخالف هراسی نداشت او یک شیمیدان تحصیل کرده بود و معتقد بود که میتواند برای هر مشکلی راه حلی پیدا کند وقتی که جایگاه نخست وزیری را به دست آورد.
گفت هرجا اختلاف وجود دارد باشد که هماهنگی ایجاد کنیم در جایی که خطا هست باشد که درستی را استوارکنیم هرجا شک است باشد که ایمان بکاریم و هرجا ناامیدی ،است باشد که امید بنشانیم من و همسرم مارگارت این افتخار را داشتیم.
که در گروه ،کوچکی یک شب را با نخست وزیر اسبق بگذرانیم وقتی که او با ما صحبت میکرد اعتماد به نفس او توجه همه حاضران را جلب کرد طی فرصتی که برای طرح سؤالات پیش آمد، پاسخهای او احساس اعتماد و امنیت شدیدی را به ما منتقل میکرد اخیراً زمانی به یاد او افتادم کهبعد از سخنرانی،ام شخصی به سراغم آمد و گفت وقتی صحبت میکنید احساس میکنم.
همه چیز درست خواهد شد این یک تعریف عالی بود چون من این ویژگی را در تاچر تحسین میکردم و من هم سعی کردهام موقع صحبت کردن احساس امنیت و اعتماد را به دیگران منتقل کنم.
من با مشاهدهٔ جان وودن باورپذیر بودن را یاد گرفتم
در طول دهه ۲۰۰۰ من این افتخار را داشتم که سالی چند بار با جان وودن ملاقات کنم تا از او سؤالاتی بپرسم و درسهایی بگیرم من چندین دهه قبل از اینکه بتوانم با او ملاقات ،کنم طرف دار او بودم چون او مربی بزرگی بود.
او که تیم بسکتبال دانشگاه کالیفرنیا را رهبری میکرد طی دوازده سال موفق به کسب ده عنوان قهرمانی در اتحادیه ملی ورزش دانشگاهی شد مهمتر از آن او روی بازیکنانش سرمایه گذاری میکرد و زندگی آنها را تغییر می داد.
صداقت، اعتبار و معتمد بودن وودن به اندازه توانایی او در رهبری و مربیگری اسطوره ای بود او در کتاب خود به نام وودن در باب رهبری، رویکرد خود و تأثیر آن بر بازیکنانش را توضیح میدهد.
تحسین مکرر و بی دلیل ارزش بزرگ یک تعریف و تمجید صمیمانه را از بین می برد رهبرانی که با بی فکری چنین میکنند قدرتمندترین ابزار انگیزشی خود یعنی تشویق ملایم و متعادل را از دست میدهند به عنوان مثال من از کاربرد عبارت عالیه اجتناب میکردم و در عوض میگفتم خوبه خیلی خوبه داره بهتر میشه.
یا اینکه همینه داری یاد میگیری خوبه من به خاطر داشتم که نحوه انتقال مطلب اغلب به اندازه خود مطلب مهم است لحنم سنجیده و رفتارم مهارشده بود و روراست بودم وقتی سرانجام برای اولین بار جان وودن را ملاقات کردم یکی از اولین احساسهایم این بود که او قابل اعتماد است وودن خوب گوش میکرد.
با دقت صحبت میکرد و رفتارش صمیمانه بوداز آنجا که من تمایل دارم نقاط قوت دیگران را ببینم و ممکن است در تمجید و ،تعریف بیش از حد سخاوتمند ،باشم رفتار او را مورد توجه قرار دادم و به خودم یادآوری کردم که در تمجیدهای مثبت زیاده روی نکنم بلکه از او الگو بگیرم .
من با مشاهده مارتین لوتر کینگ استفاده از وزن و ضرباهنگ سخن را یاد گرفتم
یکی از بزرگترین سخنرانان دوران زندگی من دکتر مارتین لوتر کینگ بود.
زمانی که نوجوان بودم و او برای حقوق مدنی مبارزه میکرد بعضی از سخنرانیهای او را از رادیو و تلویزیون می شنیدم چیزی که من را شگفت زده میکرد روش استفاده دکتر کینگ از ضرباهنگ و مکث برای انتقال احساسات و معنای کلمات بود.
دیوید موری بنیانگذار انجمن سخنوران حرفهای و شورای ارتباطات اجرایی در مورد کیفیت آهنگین سخنرانیهای کینگ نوشته است بیشتر بخشهای سخنرانی کینگ روی کاغذ بی محتوا و کسل کننده به نظر میرسد.
در این سخنرانی [ «رؤیایی دارم»] دوسوم اول متن جنبه نثر دارد اما حالت آهنگین متن زمانی شروع میشود که کینگ از متن خود دور میشود یا دست کم این طور به نظر میرسد انگار که او حرف زدن را قطع میکند و شروع به آواز خواندن میکند.
رؤیای من این است که روزی این کشور به پا می خیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان میبخشد ما این حقیقت را که همه انسانها برابر خلق شده اند امری آشکار و بدیهی میدانیم رؤیای من این ست که روزی فرزندان بردههای پیشین و فرزندان برده داران پیشین بر فراز تپه های سرخ جورجیا کنار هم بر سر میز برادری خواهند نشست رؤیای من این است که سرانجام روزی ایالتی مانند می سی سی پی که در آتش بیدادگری و تعدی میسوزد به واحۀ آزادی و عدالت بدل خواهد شد.
رؤیای من این است که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ ،پوست که با درون مایه شخصیتشان داوری خواهد کرد.
اگر خواندن این کلمات شما را تحت تأثیر قرار داد به این علت است که این سخنرانی در حافظه ما با صدای کینگ حک شده است اما اگر همین جملات را شخصی با لحنی نازیبا و ناموزون بخواند میبینیم که آهنگ و لحن صدای کینگ چقدر در جاودانه شدن این جملات نقش داشته است البته که بیان همه چیز نیست اما خیلی مهم است.
در واقع سخنرانی کینگ از نظر ضرباهنگ مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و مشخص شده که آهنگ آن دقیقاً برای کمک به مخاطبان برای جذب و درک پیام او مناسب است.
البته من سعی نکردم از سبک کینگ تقلید کنم اما از او یاد گرفتم که به آهنگ حرف زدنم توجه کنم وقتی که میخواهم انرژی و هیجان ایجاد کنم حرف زدنم را تسریع کنم و برای تأکید بیشتر آهنگ سخن را کند یا کلاً مکث کنم.
من با مشاهده وینستون چرچیل جسارت را یاد گرفتم
همه سخنران هایی که من از آنها درس گرفته،ام لزوماً در طول زندگی من فعال نبوده اند و همه آنها را شخصاً ندیده ام.
وقتی درباره جنگ جهانی دوم مطالعه میکردم با دو سخنرانی عالی فرانکلین روزولت با عنوان ما به جز ترس چیزی برای ترسیدن نداریم در طول دوران رکود اقتصادی و سخنرانی روز بدنامی بعد از حمله به پرل هاربر آشنا شدم اما همتای بریتانیایی ،او وینستون چرچیل در طول جنگ خطیب بزرگ تری بود.
شاید هیچ رهبری در قرن بیستم به اندازه چرچیل در برقراری ارتباط جسارت به خرج نداده یا از اهمیت آن آگاه نبوده است چرچیل میگفت شجاعت به درستی اولین صفت انسانی تلقی میشود زیرا همان طور که گفته شده شجاعت صفتی است که پیش شرط فضایل دیگر است.
زمانی که کل تشکیلات بریتانیا قبل از جنگ به دنبال دلجویی از هیتلر بودند چرچیل ایستاد و علیه تهدید نازیها حرف زد زمانی که نازیها در سال ۱۹۳۹ به لهستان حمله ،کردند، درستی عقیده او ثابت شد.
چرچیل در سال ۱۹۴۰ و در حین درگیری بریتانیا در جنگ با آلمان نخست وزیر شد او در اولین سخنرانی خود در مجلس عوام به عنوان نخست ،وزیر یکی از به یاد ماندنی ترین نطقهای خود را ایراد کرد.
من به اعضای این مجلس و همچنین به کسانی که به کابینه دولت ،پیوسته اند میگویم من چیزی جز ،خون ،زحمت اشک و عرق جبین برای تقدیم به این کشور ندارم.
ما یکی از سخت ترین مصائب را پیش روی خود داریم ما ماههای بسیار طولانی مبارزه و رنج را در پیش رو داریم میپرسید سیاست ما چیست؟
من میگویم جنگ از طریق ،دریا زمین و هوا با تمام توان و با تمام قدرتی که خدا به ما میدهد؛ جنگیدن با خودکامهای اهریمنی که صدرنشین تاریخ پررنج شرارتهای بشری است این سیاست ماست میپرسید هدف ما چیست؟
میتوانم در یک کلمه پاسخ دهم پیروزی پیروزی به هر قیمتی پیروزی به رغم تمام دژخیمی ها پیروزی با وجود تمام سختیهای این راه طولانی؛ زیرا بدون ،پیروزی هیچ بقایی برای ما نخواهد بود.
تحت رهبری چرچیل بریتانیا شجاعانه در برابر نازی ها ایستاد، در حالی که آلمان بی امان بریتانیا را بمباران میکرد و در عرض هجده ماه چهل و پنج هزار غیر نظامی را کشت چرچیل مردم کشورش را به شجاعت حفظ آرامش و ادامه راه تشویق میکرد.
او نه تنها شجاعت و جسارتش را به نمایش گذاشت بلکه از تمام رهبران انگلستان در زمان جنگ میخواست که چنین شجاعتی را به نمایش بگذارد اریک ،لارسون، روزنامه نگار، مورخ و نویسنده مینویسد.
که چرچیل هنر نترس بودن را آموزش میداد زیرا معتقد بود اعتماد به نفس و نترس بودن نگرشهایی هستند که میتوان آنها را تنها با ایجاد الگوی عملی آموزش داد دبیر کابینه جنگ ادوارد بریجز درباره چرچیل میگفت تنها او این قدرت را داشت که باور به پیروزی را در وجود ملت ایجاد کند.
اما خود چرچیل بسیار متواضع بود من هرگز به ملت شهامت ندادم من فقط توانستم شهامت آنها را معطوف به پیروزی کنم خطیبان بزرگ چنین میکنند آنها نقاط قوت مخاطبان را بیدار و بارور میکنند و به آنها کمک میکنند تا بتوانند بر اهدافشان تمرکز کنند و به دستاوردهای بزرگی برسند.
من با مشاهده هر خطیب ،بزرگی درس متفاوتی آموخته ام اما این یک درس را از همه آنها یاد گرفته ام خطیبان عالی همیشه پیوند برقرار میکنند هر خطیبی این کار را به شکلی متفاوت انجام میدهد.
چون راههای زیادی برای انجام این کار وجود دارد این مهمترین درس در برقراری ارتباط است در هنگام مشاهدۀ خطیبان بزرگ و یادگیری از آنها به ارتباط بین آنها و مخاطبانشان توجه زیادی داشته باشید و این سؤالات را از خود بپرسید.
سخنران چه زمانی ارتباط را برقرار کرد؟ پاسخ این سؤال به زمان بندی مربوط میشود.
سخنران چگونه ارتباط را برقرار کرد؟ پاسخ این سؤال به مهارتهای ارتباطی مربوط میشود.
سخنران برای چه مدتی ارتباط را برقرار کرد؟ پاسخ این سؤال به عظمت فردی مربوط میشود.
چطور میتوانم مثل آن سخنران بشوم؟ پاسخ این سؤال به ظرفیت و استعداد مربوط میشود.
کلیدهای موفقیت من برای نزدیک شدن کدام اند؟ پاسخ این سؤال به فوت و فن کار مربوط میشود
من عناصر اصلی نزدیک شدن را در قانون هم هوایی وقتی یکی از کلیدهای پیوند یافتن خود را کشف کنید به راه افتاده اید بعد آن را به طور مداوم تمرین کنید تا زمانی که بخشی از شما شود.
هر کاری برای تأثیرگذاری باید به کاری طبیعی تبدیل شود همان طور که به صحبت کردن ادامه میدهید کلیدهای پیوند بیشتری ایجاد کنید هر چه از کلیدهای بیشتری برای باز کردن قفل ارتباطات خود استفاده کنید.
بهتر ارتباط برقرار خواهید کرد این یکی از تفاوتهای بین ارتباطات خوب و عالی است خوبها گهگاه پیوند برقرار میکنند عالیها همیشه اگر در گذشته تصادفاً با مشاهده سخنوران ،عالی نکاتی ارتباطی را یاد میگرفتید حالا من از شما دعوت میکنم که آگاهانه به مشاهده بپردازید شخصاً بروید و صحبتهای سخنرانان را بشنوید سخنرانیهای تد را تماشا کنید به تارآواهای مختلف گوش دهید.
سخنرانیهای عالی را مطالعه کنید خوشبختانه در زمانهای زندگی میکنید که بیش از هر دوران دیگری در تاریخ بشریت به گنجینه سخنوران بزرگ دسترسی دارید.
و بیشتر از اینها انجام دهید سفر کنید پا جای پای سخنوران بزرگ بگذارید من بارها هنگام بازدید از شهرواشنگتن روی پله های بنای یادبود لینکلن یعنی همان جایی که مارتین لوترکینگ سخنرانی رؤیایی دارم را ایراد کرد ایستادم و تصور کردم که محوطهٔ بوستان ملی مملو از افرادی است که از سخنان من امید گرفته اند.
من در خیلی از سفرهای میدانی دیگر هم در مکانهایی بوده ام که در آنجا سخنوران ،بزرگ زندگیهایی را تحت تأثیر قرار داده اند من از پناهگاهی دیدن کردم که وینستون چرچیل در آنجا در مورد تاریک ترین ساعات تاریخ انگلستان صحبت کرد من یادداشتهای دست نویس سخنرانی رونالد ریگان را در کتابخانه ریاست جمهوری اش خوانده ام.
من در محل خطابهٔ رهبر بزرگ و تحول ،آفرین جان وسلی ایستاده ام من بعد از وعظ پاپ فرانسیس در ایوان عمارت سنت پیتر با او صحبت کرده ام.
من با بیلی گراهام نشسته ام و درباره صحبت برای تماشاگران استادیوم با او حرف زده ام من قبل از مصاحبه با مایا آنجلو در یک برنامه تلویزیونی پای حرف هایش نشسته ام من پیش سخنوران بزرگ زانو زده ام و از آنها خواسته ام که برایم دعا کنند.
اما چرا این کارها را انجام داده ام؟ چرا به انجام آنها ادامه میدهم؟
چون میخواهم تفاوتی ایجاد کنم و میدانم صحبت کردن یکی از راههایی است که میتوانم این کار را انجام دهم هرچه در ارتباطات بهتر باشم تفاوت مثبت تر و بیشتری میتوانم ایجاد کنم سخنوران خوب با استعداد خطابه به دنیا نمی آیند.
یک ضرب المثل چینی میگوید برای شناخت راه پیش رو از کسانی که بر میگردند سؤال کن اگر میخواهید سخنران خوبی شوید، باید از کسانی که جلوتر از شما رفته اند یاد بگیرید سخنوران خوب از سخنوران عالی درس میگیرند این قانون مشاهده است.